خوشبختانه نسبت به چند سال پیش تعداد وبلاگهایی که در مورد مهاجرت مینویسند بیشتر شده. منهم سعی میکنم بنویسم ولی متفاوت. مدل خاص خودم. شاید کسی استفاده کرد.


۱۳۹۲ اردیبهشت ۲۷, جمعه

این پست هم اشتباه شده ولی چون کامنت داره میذارمش بمونه.

خودخواهیه ولی آدم ترجیح میده عزیزانش رو یهو از دست نده
ترجیح میده روند تدریجی باشه 
که باور کنه و قبول کنه 

من اما یه جور دیگه خودخواهم
من در برابر درد ذوب میشم و از بین میرم
من وقتی مامانی درد میکشید با خدا خلوت کردم و به جای اینکه از خدا شفاش رو بخوام خواستم که زودتر تمومش کنه 
مامانی خودش نمیخواست
زندگی رو دوست داشت
بقیه هم شاید نرسیده بودن به اونجا هنوز
اما من تمومش کردم
میگم من چون هرچی از ته دلم خواستم شده
از ته دلم خواستم تموم بشه
دخالت کردم تو کار طبیعت و هنوز هم پاش وایسادم و تاوانش رو میدم

اما بابا چی؟
یهویی رفتنش
نبودنش 
بدون هشدار قبلی؟
میدونی......
جوری داغونم کرد که هنوز بعد ۱۷/۱۸ سال هنوز جمع نشدم
آدمها ظرفیت بارها و بارها تموم شدن رو ندارن
پیله میبندن دور خودشون
گارد دفاعی میگیره سیستمشون
مریض میشه روانشون
و بعد ......

میشه اونی که نباید بشه
و درست کردنش خیلی سخت میشه

ضربه ها زیاد بود
و پشت هم
تموم شدم و سیستم دفاعی راه افتاد

حالا که سعی کردم سیستم دفاعی رو از کار بندازم و پیله رو بشکافم و آدم باشم خیلی حساس و تحریک پذیر شدم
پوستم نازکه و دردم میاد
اما باید یاد بگیرم
قرار نیست دوباره برم تو غارم

خدایا کمک

۴ نظر:

ناشناس گفت...

اینکه یه روز شش صبح یکی بهت زنگ بزنه بگه دادشت مرده و تو نیم ساعت فقط جیغ بزنی و گریه کنی یهو ببینی پسر هشت ساله ات نشسته رو تختت و با وحشت نگات میکنه .
ویدا

گلی گفت...

انی جونم خوب میفهمم چی نوشتی چون منم مث خودتم ولی نمیدونم چرا از نظر دیگران این رفتار نامتعارفه.منم باشم همینو میخوام ولی مگه میشه یه کسی گفت .

آنی گفت...

نه... نمیشه گفت...
قرار هم نیست بگی...

رها گفت...

هیچکس به زبون نمیاره ولی همه همین حس رو در مورد عزیزانشون که با سختی دارن از دنیا میرن تجربه کردن . وقتی یه عزیزی داره زجر میکشه همه به این فکر میکنن که خدایا انقدر زجرش نده بی انصاف، یا خوبش کن یا تمام. ولی یه حس کوچولو هم ته دل میگه شاید یه معجزه ، یه راه ، یه جادو ..... شب قبل از فوت دائیم ، خودم نشستم با مادرم که دائم گریه میکرد، اینترنت رو گشتم که در مورد یه داروی جدید سرطان که توی فرانسه آزمایش میشد اطلاعات جمع کنم ، یعنی مادر طفلکیم واسه برادرش دنبال یه معجزه بود . فرداش از دستمون رفت بعد شش ماه زجر و درد و فلاکت . به خودم گفتم اون که میخواست بره ، کاش زودتر قبل از این همه بدبختی رفته بود .