خوشبختانه نسبت به چند سال پیش تعداد وبلاگهایی که در مورد مهاجرت مینویسند بیشتر شده. منهم سعی میکنم بنویسم ولی متفاوت. مدل خاص خودم. شاید کسی استفاده کرد.


۱۳۹۲ اردیبهشت ۱۰, سه‌شنبه

همین جور واسه ملت مدیکال و آپدیت و اینا میاد...
اصلا و ابدا اگه فکر کرده باشین منهم میخوام ها... نه خیر خیلی هم خوشحالم....

کلی دارم با خودم و زندگیم حال میکنم ....
انقده خوبه....

این لوبیاهه که عید خریدیم جدی جدی سحرآمیزه تا چند وقت دیگه میرسه به سقف... فکر کن!!
تصمیم دارم وقتی لوبیاهه قدکشید ازش برم بالا.... بالای ابرها.... خیلی هم زیاد نیست... هواپیما ها تا همونجاها میرن دیگه!!!

بیشتر از اون نمیرم... میترسم دیگه برنگردم....
یه دوچرخه میخرم.. بعد یه دامن گل منگولی چهل تیکه ی بلند میپوشم... دو تا حلقه ی گنده آویزون میکنم... سوار دوچرخه میشم... هی پا میزنم.. هی پا میزنم...
بعد آدم ماتحتش سر میشه دیگه....
اونوقت مجبورم پیاده شم برم روی چمنها بشینم... هیچ افاقه نمیکنه... باید یه مدت طولانی بگذره... بعد آدم یادش میره اصلا چرا پیاده شده... همینجوری روی چمنها بهش خوش میگذره....
اونوقت یکی میاد رد میشه لبخند میزنه سلام میکنه... منم نیگاش میکنم و میگم سلام... دیگه یادم نیست لبخند هم میزنم یا نه....
بعد میشینم با خدا یه دست تخته نرد میزنم... انقده خوبه... بعد یادم میره تجزیه تحلیل کنم و مثل این مبتدیها بازی میکنم و ولی انقده خرشانسم که نمیبازم... تازه خدا رو مارس هم میکنم بعدش هم خرکیف میشم و برمیگردم و دوچرخه م جا میمونه و کلی هم بابتش غصه میخورم....

آره منتظرم....
این لوبیاهه از تصورات منهم سریعتر داره رشد میکنه...
ای جون ... قربونش برم...

هیچ نظری موجود نیست: