خوشبختانه نسبت به چند سال پیش تعداد وبلاگهایی که در مورد مهاجرت مینویسند بیشتر شده. منهم سعی میکنم بنویسم ولی متفاوت. مدل خاص خودم. شاید کسی استفاده کرد.


۱۳۹۱ شهریور ۱۴, سه‌شنبه

وقتی بچه بودیم مدرسه جای خوبی نبود... فوقش چند روز اول که اونم همه ش به استرس میگذشت. البته چند روز قبلش هم خوب بود... مامان عزیزم سعی میکرد با لباسها و کیف و کفش نو طعم مدرسه رو شیرین کنه که نمیشد.... مدرسه شیرین نمیشد.....
اما الان بچه ها دیگه خسته شدن... از تابستونی که بیکاری کلافه شون کرده.... امکانات زمان ما رو ندارن و شیطنتهای ما....
هرچی فکر میکنم که چرا بچه های من انقده نسبت به من مثبت ترن به جایی نمیرسم... زندگی آپارتمان نشینی؟ تغذیه مزخرف؟ دوستیهای کمتر؟ ....
امروز مدرسه ها در کانادا شروع میشه... مبارکشون باشه....
و مدرسه ها در ایران هنوز دو هفته دیگه مونده تا خوشامد بگن به این جوجه ها....
مدرسه ها باز بشه بچه ها خیلی راحت میشن ولی غرغراشون هم شروع میشه....
دیروز مدارس ویندزور رو زیرورو میکردم....
مدتیه به این نتیجه رسیدم وقتی رفتم کانادا دوباره بچه بشم و برم مدرسه.... این رو به خودم بدهکارم به خدا!

۲ نظر:

ویدا گفت...

من که بچه بودم مدرسه مون مختلط بود!!
خیلی هم از دست پسرها کتک می خوردم آخه روداری زیاد میکردم ولی خیلی حال میداد .
حالا وقتی رفتیم کانادا با هم میریم کلاس زبان و دوباره شیطنت میکنیم قول میدم .

رها گفت...

با تمام وجود ذوق کردم که مدارس ویندزور واست جالبه . خوش به حال من .