خوشبختانه نسبت به چند سال پیش تعداد وبلاگهایی که در مورد مهاجرت مینویسند بیشتر شده. منهم سعی میکنم بنویسم ولی متفاوت. مدل خاص خودم. شاید کسی استفاده کرد.


۱۳۹۱ خرداد ۱۵, دوشنبه

حالا خودم از این کارها زیاد میکنم ها...

امروز رفته بودم نونوایی سنگکی توی صف... همون کاری که خیلی دوست دارم...
یه یارو لب کلفت تپل جلوی من بود.... از همون اول که رفتم تا یک ربع بعدش رو زل زد به یه جایی ماورای صورت من... یعنی من رو مستقیم نگاه نمیکرد ولی رفته بود روی رشته های عصبی من... یک کمی تحمل کردم یک کمی مقابله به مثل کردم ولی یارو حالیش نبود اصن...
نونوا واسه اینکه برنامه ریزی کنه چه نونی بذاره توی تنور شروع کرد از دو سه نفر جلو پرسیدن که شما چند تا نون میخواین و کنجدی باشه یا ساده...
آقا فرمودن فرق نداره... نونوا موهاش سیخ شده بود... گفت کدومش رو میخوای... گفت هرکدوم حاضر تره... نونوا گفت شما هرکدوم رو بخوای همون رو میذارم... بالاخره رضایت دادن و فرمودن ۴ تا کنجدی...
منهم توی ذهنم مرتب به خودم میگفتم این کنجدیه ها... نگی خشخاشی... بعد شروع کردم به هجی کردن خشخاش و فکر کردن به اینکه خاشخاش بگه آدم خوشگلتره...
درست لحظه ای که نونوا میخواست نون یارو رو دربیاره طرف برگشته میگه سه تا کنجدی بده چهار تا ساده!!!!
حالا دیگه بقیه ش رو نمیگم که دقیقا یک ربع داشت نونهاش رو در کمال آرامش و آهستگی دونه دونه میبرید و همه ی میز رو اشغال کرده بود و کوتاه هم نمیومد....

هیچ نظری موجود نیست: