خوشبختانه نسبت به چند سال پیش تعداد وبلاگهایی که در مورد مهاجرت مینویسند بیشتر شده. منهم سعی میکنم بنویسم ولی متفاوت. مدل خاص خودم. شاید کسی استفاده کرد.


۱۳۹۰ مرداد ۲۶, چهارشنبه


رفتیم پارک... نه واسه اینکه پارک رفته باشیم... رفتیم که حال و هوا عوض کرده باشیم... میتونستیم یه سینما بریم... یا هرجای دیگه اگه وجود داشت...
برگشتن دو تا پسر و دختر کنار هم نشسته بودن... پسره خیلی جوجه بود... دختره رو ندیدم قیافه شو... اسکیت بورد داشتن... پسره دستش رو گذاشت کنار صورت دختره.. با حالت نوازش کردنِ دختره موهاشو زد کنار...
بلند گفتم من اگه برم کانادا بخاطر بچه ها هم که شده چند سال دووم میارم...
یعنی قاطی کرده بودم بدفرم... چون بجای اینکه لبخند بزنم به این صحنه همه‌ش فکر میکردم نمیذارن...نمیذارن ملت زندگیشون رو بکنن...
ای بمیرین...

هیچ نظری موجود نیست: