خوشبختانه نسبت به چند سال پیش تعداد وبلاگهایی که در مورد مهاجرت مینویسند بیشتر شده. منهم سعی میکنم بنویسم ولی متفاوت. مدل خاص خودم. شاید کسی استفاده کرد.


۱۳۹۱ آبان ۱۵, دوشنبه

من واین همه زندگی؟

شاید هم پشیمون بشیم... رفتن رو میگم... اگه پشیمون بشیم من کائنات رو به کمک میطلبم و همه چیز رو کن فیکون میکنم...
اما اگه پشیمون بشیم بعدش چیکار کنم؟ با این حجم عظیم نخواستن اتمسفر اطرافم چطوری به زندگی عادی ادامه بدم؟ ... نمیدونم یه کاریش میکنم...
مساله بیشترش مالیه... مثل خیلی های دیگه... به مال من عشق رو هم اضافه کن... عشقی که نمیتونم پشت سرم رهاش کنم و برم....

اگه موندنی شدم میام و باهم روی ترسو بودن من کار میکنیم... شاید بتونم روزی ترسو نباشم...
اونوقت مطمئن باش که یه فکری هم باید به حال دل بی پروا و بی کنترل من بکنیم....
اونوقت شاید بیام پیشت که خاطراتم رو بهم برگردونی.... که کمکم کنی یه تیکه ی جدا از یه سرنوشت نباشم....

خونه ی اصلی من اینجا نیست... به راحتی میتونم در اینجا رو ببندم و برم و هیچوقت هم فکر نکنم که وای چه جایی بودم...
اما مشکل من عدم بازخورد توی خونه ی اصلیمه...
اینجا دو تا آدم هستن که میان و میپرسن خوبی؟ اما اونور خبری نیست... نه که آدم نباشه و کسی نخونه و کسی دنبال نکنه.... نه هستن.... ولی من جوری نمینویسم که کسی حرفی برای گفتن داشته باشه....
انگار که حرف آخر رو زده باشی و تموم شده باشه...

۱ نظر:

ویدا گفت...

باز دوباره چت شده ؟!!!