الان توی اون قسمت از وجودم دارم زندگی میکنم که همه چی گهه!
مثلا به این فکر میکنم که اگه قرار باشه بمیرم ترجیح میدم یهو بمیرم تا با یه مرگ تدریجی دردناک عجیب غریب... بعد اصلا احساس بدی بهم نمیده چون اصولا احساس از این بدتر نمیتونه باشه که هست....
یا مثلا به این فکر میکنم که اگه توی یه خونه زندگی کنم که سقفش چوبی باشه توی ترکهای این چوب چه جونورهای وحشتناکی ممکنه زندگی کنن....
یا حتی....
یعنی واقعا انقده مریضی که بخوای من بقیه ی افکارم رو برات شرح بدم؟
برو خدا روزیت رو جای دیگه ... چی بود؟
پ.ن.
حالا نیا بگو باز چت شده... منم دیگه...
مثلا به این فکر میکنم که اگه قرار باشه بمیرم ترجیح میدم یهو بمیرم تا با یه مرگ تدریجی دردناک عجیب غریب... بعد اصلا احساس بدی بهم نمیده چون اصولا احساس از این بدتر نمیتونه باشه که هست....
یا مثلا به این فکر میکنم که اگه توی یه خونه زندگی کنم که سقفش چوبی باشه توی ترکهای این چوب چه جونورهای وحشتناکی ممکنه زندگی کنن....
یا حتی....
یعنی واقعا انقده مریضی که بخوای من بقیه ی افکارم رو برات شرح بدم؟
برو خدا روزیت رو جای دیگه ... چی بود؟
پ.ن.
حالا نیا بگو باز چت شده... منم دیگه...
۲ نظر:
بالاخره که باید با یکی حرف بزنی من پیشنهاد میکنم وقتی حالت خوب نیست عوض اینکه از این پستهای عجیب و غریب بذاری به من زنگ بزنی !!!!!!!!!
پس خبر نداری من تو چه گهی از وجودم غوطه ورم .اینا که چیزی نیست
ارسال یک نظر