خوشبختانه نسبت به چند سال پیش تعداد وبلاگهایی که در مورد مهاجرت مینویسند بیشتر شده. منهم سعی میکنم بنویسم ولی متفاوت. مدل خاص خودم. شاید کسی استفاده کرد.


۱۳۹۱ آبان ۳۰, سه‌شنبه

افاضات بنده در فروم applyabroad

یک نکته ای برای من خیلی جالب بود... 
توی ایران وقتی توی خیابون راه میری و حرف میزنی کسی توجهی نمیکنه چون همه دارن فارسی حرف میزنن ولی وقتی توی جامعه ای قرار میگیری که به زبونی غیر از زبون فارسی حرف میزنن اگه تو فارسی با همراهت حرف بزنی و کسی اون دور و بر به این زبون مسلط باشه فوری توجهش جلب میشه و تک تک کلماتت رو میشنوه حالا چه بخواد چه نخواد....
و باعث میشه تو هم ناخودآگاه متوجه اون میشی و سعی میکنی صدات رو کم بکنی یا حرف نزنی و خلاصه احساس معذب بودن میکنی... از اینکه کسی با دقت متوجه حرفهای شما هست....
پس من وقتی متوجه حضور یک فارسی زبان در اطرافم میشم سعی میکنم اون رو متوجه خودم نکنم... چطوری؟ یا حرف نزنم... یا اگه خیلی تابلو هست که ایرانیم از اونجا دور بشم.... 
البته متقابله.... یعنی اگه توی جامعه ای غیر فارسی زبان کسی شروع به صحبت به زبان فارسی بکنه من ناخودآگاه تمام حواسم جمع میشه و متوجه حرفهاش میشم....
و یک نکته ی جالب دیگه اینه که بعضی ها تا یه همزبون میبینن فوری سر صحبت رو باز میکنن... میخوان سریع دخترخاله پسرخاله بشن.... حالا یا شخصیتشون اینجوریه .. یا احساس غربت بهشون فشار آورده و از دیدن یه همزبون خوشحال شدن... یا قصد سواستفاده دارن... که این مورد آخر رو کنار میگذاریم...
بعضیها هم هستن که شخصیتشون طوریه که دوست ندارن سریع با آدمهای غریبه ارتباط برقرار کنن... احساس غریبگی میکنن... خجالت میکشن... معذب هستن... و برای همین به شدت از آدمهای بالا میترسن و فرارین... پس تا یه همزبون میبینن از ترس اینکه طرف بخواد بیاد سمتشون فرار میکنن...
این آدمها حق دارن دلشون نخواد برخلاف ذاتشون عمل کنن... باید بهشون زمان داد...

پس چرا مدام همدیگه رو قضاوت میکنیم و این دوری گزیدن رو یه رفتار ناشایست تلقی میکنیم؟ حداقل همه رو با یه چوب نرونیم....
من یکی که توی ایرانش هم که هستم بعضی وقتها توی مود نیستم یا بعضی آدمها رو نمیپسندم و مثلا وقتی توی صف ایستادم تا نوبتم بشه هیچ خوشم نمیاد یکی همینطوری شروع کنه به صحبت با من بخواد ده دقیقه صحبت کنه... دقیقا امروز این اتفاق افتاد... آقایی اومده بود برای یک کار اداری اسکن کنه... شروع کرد به غر زدن.... من کاملا متوجه بودم که حق با اون آقاست چون خودم هم گیر کارهای اداری دولتی افتادم قبلا... ولی از نوع حرف زدنش... از مدل غر زدنش... از کلماتی که استفاده میکرد هیچ خوشم نیومد.... اصلا حوصله غر شنیدن هم نداشتم... 
دقیقا منتظر یه عکس العمل از طرف من بود... یا حتی یه نگاه تا شروع کنه و سر درد دلش باز بشه و من نمیخواستم... پس روم رو کردم اونور و خودم رو زدم به نشنیدن....
این حق من بود... حالا ممکنه یه وقتی هم حال و حوصله داشته باشم یا اخلاق اون آدم من رو پس نزنه و کلی هم صحبت کنیم....
عین همین ماجرا در مورد خارج از ایران هم صادقه....
مخصوصا وقتی تازه وارد باشی و هنوز نسبت به همه چیز و همه کس بدبین باشی.... وقتی کلی تعریفهای ناجور شنیدی... وقتی هنوز خودت رو جمع و جور نکردی و قدرت تحمل یه ضربه ی دیگه رو نداری....

۱ نظر:

ویدا گفت...

خیلی اوکی بود خیلی با این پستت حال کردم دقیقا حرف دل منو زدی .