خوشبختانه نسبت به چند سال پیش تعداد وبلاگهایی که در مورد مهاجرت مینویسند بیشتر شده. منهم سعی میکنم بنویسم ولی متفاوت. مدل خاص خودم. شاید کسی استفاده کرد.


۱۳۹۱ مهر ۶, پنجشنبه

یه جا باید زر زر کنم بالاخره.

حرفی برای گفتن نمونده...
تغییر رو دوست ندارم... اما چاره ای هم ندارم. فقط من و تو نیستیم که پا در هوا موندیم... یه ملت هستن که از فرداشون خبر ندارن...
آدمهای خوب همیشه بودن و هستن... اما آدمهای متوسط باقی نموندن... همه بد شدن...
دیگه حتی سعی نمیکنم به اطرافم خوشبینانه نگاه کنم... واقعیت واضح تر از اونه که نبینیش...
امروز رفتم اسکنر بخرم. مجتمع پایتخت. دوستی که وارده قیمت داده بود. ۲۶۵هزار تومن. اولین مغازه گفت یکساعت و نیم طول میکشه تا بیارم. صبر میکنی؟ گفتم نه. گفت پس بدون که قیمت ۳۲۵ هزار تومنه. گفتم مرسی و رفتم.
مغازه بعدی گفت دارم. گفتم چند؟ گفت ۲۵۵هزار تومن. چونه نزدم خریدم و اومدم بیرون.
بازار شایعات در مورد آپدیت و مدیکال و نرخ دلار و بلیط هواپیما زیاده. من خبر فوری مجمع عمومی سازمان ملل رو دوست ندارم.
من حوصله ی یه جنگ دیگه رو ندارم. من دوست ندارم آدمها کشته بشن. از درد و مرض و نداری بمیرن. 
من دوست ندارم هیچ جنسی توی بازار نباشه. من دوست ندارم به هیچ کس و هیچ چیز در هیچ جای دنیا اعتماد نداشته باشم ولی بی اعتمادم. هستم و سالها جور دیگری لازمه تا به آرامش و اعتماد برسم.
نمیخوام بعضی شنیده ها و دیده ها رو باور کنم. ولی باور میکنم. خیلی باور میکنم. و این باور ما رو به نابودی میکشونه. به نیستی.
نمیخوام تلخ بنویسم ولی لحظات شیرین به قدری نادرن که صرف لذت بردن میشن و به نوشتن نمیرسن.

۵ نظر:

ویدا گفت...

آنی جونم تقریبا همه مون همینجوری شدیم . امروز حتی حوصله خودمم نداشتم . دردمون نه ایرانه نه هیچ جای دیگه دنیا دردی که به جون ماها افتاده و حالمون رو خراب کرده انتظاره . انتظار وحشتناک ترین چیز دنیاست .

ویدا گفت...

آنی عزیزم کجایی دختر . خبر جدیدی نداری؟ وکیل محترم چیزی نمی گه . من که مردم از بیخبری .

بهاره گفت...

دلم براي خودتو و نوشته هات تنگ شده بود .يعني مي شه اين كله غم رو بذاريم زمين

بهاره گفت...

كله نه كوله

ویدا گفت...

معلومه حسابی سرت شلوغ شده خبری ازت نیست !!!!!