خوشبختانه نسبت به چند سال پیش تعداد وبلاگهایی که در مورد مهاجرت مینویسند بیشتر شده. منهم سعی میکنم بنویسم ولی متفاوت. مدل خاص خودم. شاید کسی استفاده کرد.


۱۳۹۱ شهریور ۴, شنبه

دایه ی مهربان تر از مادر

بیچاره کانادا....
نه تنها باید توقعات من رو بعنوان یه مهاجر معمولی که خونه و زندگی و دوست و آشنا و فامیل رو گذاشته و اومده به امید زندگی بهتر برآورده کنه بلکه باید من رو به زندگی برگردونه.... خاطرات بد کودکیم رو پاک کنه.... همه ی نداشته هام رو بهم بده و فشارها رو برداره و تک تک لحظاتی که از من به غارت رفته برگردونه..
من یک مهاجرم... یک زنم ... یک کودکم.... یک بیگانه م... یک موجود اضافه در این دنیا.... یک احساس گنده ی گناهم....
بیچاره کانادا....

۴ نظر:

ویدا گفت...

زیاد هم بیچاره نیست بابا. جونمون رو گرفته . چون حالمون رو از بد به افتضاح تغییر داده پس باید جور ماهارو بکشه دیگه!!!!

ویدا گفت...

آنی جون بالاخره وصل شدم . این بیخبری هم بد دردیه . شبیه زندانی ها شدم از خونه درنمیام و هیچ جا نمیرم . یه جوری دارم تارک دنیا میشم !!!!

ویدا گفت...

آنی جون یه چند روزی مهمون دارم گفتم خبر بدم یهو فکر نکنی نیستم شاید یه بلایی سر خودم آورده باشم . از حالا دلم برات تنگ شده .

ملیحه گفت...

سلام آنی عزیز
فکر می کنم باید بگیم بیچاره ماها که تو دوران جنگ به دنیا اومدیم زمان کنکور چقدر استرس کشیدیم و بیشترین تعداد شرکت کننده زمان بود موقع کار پیدا کردن باز سختی مال ماها بود و حالا که به یک وضع نسبتا نرمال نزدیک شدیم باز استرس مهاجرت داره خوردمون می کنه
دلم واسه خودمون می سوزه
همه هم به این امیدکه شیاد بتونیم فردایی بهتر واسه بچه هامون بسازیم چون تا خودمون جا بیفتیم و به یک فردایی خوب برسیم احتمالا باید با این دنیا وداع کنیم
آنی عزیز من شما رو لینک کردم خوشحال میشم از من هم سر بزنی