خوشبختانه نسبت به چند سال پیش تعداد وبلاگهایی که در مورد مهاجرت مینویسند بیشتر شده. منهم سعی میکنم بنویسم ولی متفاوت. مدل خاص خودم. شاید کسی استفاده کرد.


۱۳۹۱ تیر ۲۶, دوشنبه

خمار شدیم رفت.

گرچه طبق تصمیمی که گرفتم دارم به زندگیم میرسم و این دفعه خیلی جدی تر دارم زندگی میکنم....
بعد سالها بالاخره ورزش رو شروع کردم. فعلا با هفته ای یه روز یوگا تا بعدا ببینم به کجا میرسم.
به کارهای دندونم میرسم... که ته نداره...
به چند تا کار پزشکی که سالها بود بیخیال شده بودم و تازه جرات پیدا کردم برم سراغش...
فک جوجه کوچیکه و ستون فقرات جوجه بزرگه رو پیش میبریم...
برای تعیین سطح زبان وقت گرفتم تا دیگه تنبلی و ترس رو بذارم کنار و ببینم بالاخره میتونم از این سطح برم بالاتر یا نه....
قرار کاری با یکی گذاشتم تا شاید یه کار هنری رو که خیلی خیلی دوستش دارم شروع کنم....
اگه همه ی اینا به خوبی پیش بره وارد فاز بعدی میشم...
یعنی چند تا کلاس جدی مثل اتوکد و رویت و .... تموم کردن دو تا تابلوی نقاشی که همینطور کج کج نگام میکنن...
کتابهای نخونده که سنگینی نگاهشون بهم فشار میاره...
فیلمهای ایرانی و خارجی (به بهانه ی زبان) ...
بستن چند تا حساب عتیقه ی بانکی دیگه...
رفتن به شرکت نفت پارس...
کارهای عقب مونده ی کامپیوتری و انتقال یک سری فایل خیلی خیلی حجیم به هارد اکسترنال...
ادامه ی کارهای مهاجرت....
سروسامون دادن به عکسها و مدارک...
وقتی آدم شروع کنه بقیه ش خیلی رووووووووون میشه...
کسی دلش به حال من نسوخت؟
خلاصه گرچه طبق تصمیمی که گرفتم دارم به زندگیم میرسم... ولی خیلی خیی خمارم...
این انتظار برای مدیکال مثل برزخ میمونه لامصب!

هیچ نظری موجود نیست: