خوشبختانه نسبت به چند سال پیش تعداد وبلاگهایی که در مورد مهاجرت مینویسند بیشتر شده. منهم سعی میکنم بنویسم ولی متفاوت. مدل خاص خودم. شاید کسی استفاده کرد.


۱۳۹۰ مرداد ۲۹, شنبه

هجرت و شجاعت

هجرت شجاعت میخواد.... هجرت یعنی تغییر ...  یعنی رفتن برای همیشه.... یعنی یه کار بزرگ...
من شجاع نیستم... هجرتی هم که من میکنم شجاعت نیست...
من وقتی دارم مهاجرت میکنم که دیگه تحمل موندن رو ندارم... دلبستگیهام کم شده... وابستگی ندارم... همه ی دوستانم یا رفتن یا دارن میرن... اینجا جایگاه بالایی ندارم... کاری ندارم... ثروتی رو پشت سر نمیگذارم... آینده رو بیخیال نمیشم... بچه هام کوچیکن... اونور آب دوست و آشنا دارم... فامیل دارم... بچه هام همبازی قدیمیشون رو دارن.... اگه برم چیزی از دست نمیدم... اگه بمونم چیزی به دست نمیارم... از اینجا متنفرم....
روزبروز موندن سخت تر میشه... همه چیز گرونتر میشه.... خاطره ها کمرنگ تر میشن... جاهایی که میشناسی از بین میرن... خیابونا ... آدما... ساختمونا... حتی میوه ها دیگه اون مزه رو ندارن... دیگه مراسمی تکرار نمیشه... دوستیها کم شده... همسایگی غریب شده... خانواده ها از هم دور افتادن...
شجاعت رو اونایی داشتن که وقتی رفتن کلی خاطره گذاشتن... دوستاشون رو گذاشتن... فامیل و همسایه ... روزهای خوب... خاطرات شاد... آینده ای روشن... پول و خونه و زندگی... عشق و امید... 
رفتن به جایی که تنها بودن... بی پول بودن... میوه ها به این خوشمزگی نبود... عید عید بود و شب یلدا رو دور هم جمع میشدن... اونا رفتن و همه موندن... خیلی چیزها از دست دادن... و کسی فکر نمیکرد چیزی به دست بیارن...
اونا شجاع بودن... نه من!

۱ نظر:

raha گفت...

آنی جان دیدگاهت رو دوست دارم . آره کسی که چیزی برای از دست دادن نداره راحت تر با مهاجرت کنار میاد . من توی جدول شخصی خودم یه دلیل دیگه هم به این دلایل که اسم بردی اضافه کرده بودم . این که دلت میخواد بچه هات همون چیزهایی رو داشته باشن که خودت در بچگی داشتی و حالا دیگه داره ناپدید میشه و این دلیل برای من از همه مهمتر بود.